درمسیرشهیدان....

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۲۱ ق.ظ

جبهه فرهنگی سرای شهیدان 09027601733

🍂🍃🍂🍃🍂🍃

🍃🍂🍃🍂🍃

🍂🍃🍂🍃

🍃🍂🍃

🍂🍃

🍃


یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور 

 کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود ،دل بد مکن   

 وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

 


سلام ✋🏻

حالم هیچ خوب نیست ،هر چه هست ملال است و ابرهای منتشر در چشم. یادت هست آن روز که سفر می کردی قول دادی که زود باز می گردی و برایم از گل های شقایق هدیه می آوری ؟گفتی تا چشم به هم بزنم می آیی! مگر قرار ما چیدن گلهای کوهی نبود؟پس چه شد؟حالا سالهاست که از آن قرار می گذرد ،اما هیچ خط و خبری از تو نیست.آه پدر ! سال هاست که آتش هجر تو مرا می سوزاند ،خاکستر می کند ،بدون آنکه دردهای درونم را افشا کند . با عروج تو رودی از ستاره های پریده رنگ از چشمان من عبور کرد و غربت جامدی شد پس از تو بر قامت کوتاه من .

من مظلوم مضاعف این روزها شده ام و تنهاییم در استتار ماند .من از همان اول می دانستم که سرنوشت تو نیز چون شقایق های صحرایی رقم خورده است و مثل آنها از اوهام سرخشان جز چند قطره خون چیزی به جا نخواهد ماند.

من می دانستم که اندوه ،همسایه دیوار به دیوار دل من خواهد شد . درد من جگر کوره را کباب و دل سنگ را آب می کند . گویی تقدیر چنین بوده است که حضور من در دنیا با درد و داغ تو عجین شود و محبتت از بدو تولد با من رشد کند و تبلور یابد .

من شیر آمیخته با اندوه مادرم را در کوران و طلاطم دردهای درهم پیچیده نوشیده ام... پدر جای تو خالی است . خلا بزرگی که بین دل من و محبت های بی دریغ تو ایجاد شده با هیچ چیز پر نمی شود !

غریب آمدی و غریب رفتی ! تو یک ستاره گمنامی . همه ستارها گمنامند. آن که گم شده ای دارد ،همه جا به دنبال او می گردد ،همه جا را خالی از او احساس می کند ،اما من جانم را گم کرده ام ...

پدر جان !مصیبت از دست دادن عزیز مرا احاطه کرده است .اشک و آه به قصد جانم برآمده اند و اندوه گریبان حنجره ام را سخت فشرده است . چه کنم ؟ چه می توانم بکنم؟جز اینکه در میان شعله های درد خود خاکستر شوم !

تنها دل خوشی ام دل تنگی های دختر سه ساله ایست که یک شب پدر او را از خرابه های سنگی شام با خود برد،کاش تو هم بیایی، به قدر نوازش گیسوانم بیایی و بروی...

برایت آب آورده ام ،تشنه نیستی؟!...نمی دانم کجای این سرزمین تفدیده،کنار کدام دریا،کنار کدام چشمه،کنار کدام آب بند ،تشنه و بی سر جان سپرده ای؟...آب هم شرمنده ی توست.

وقتی پاییز می شود مرغان دریایی را می بینم که روی دریا و رود این شهر پرواز می کنند،می روند و می آیند،بی قراری می کنند،انگار می خواهند خبری از تو بدهند،نمی دانم کجای این سرزمین پهناور به آرامی خفته ای؟آیا مزارت در کنار فرزندان روح الله ،گمنام گشته است؟نکند بر دوش زخمی فرزندان ایران به گمنامی تشییع شده ای و بی خبر از من و پدر و مادر سفر کرده ات  به تبسم نگاه هزاران پدر و مادر ایرانی نشسته ای ؟یا در کنار هزاران بی پلاک و استخوان ،چشمی بر انتظار ما دوخته ای...

پدر عزیزم درست است که تو هم مثل مقتدایت حسین، تشنه و غریب جان سپرده ای، اما بدان تا قیام قیامت خون سرخت جاودانه می ماند. ببین این جمع حاضر مشتاق را، ببین این خیل عزادار سیاه پوش را، ببین ما فراموش نکرده ایم آن خون های سرخ را، آن روزهای تشییع پیکرهای صد چاک را، آن روزهای سرد را، آن نگاه های منتظر را، آن قلب های داغ دیده و آن آه های جگر سوز را...

پدر! دختر سه ساله ی امامت حسین، تاب نیاورد آن همه رنج و درد و فراق را. از من چگونه انتظار داری صبر و پایداری و شکیبایی را؟! رحمی به حالم بکن و بیا و دیده ام را روشن کن بگذار استوار آرمانهایت را دنبال کنم و مثل تو جاودانه شوم.


🌹فرزند دلشکسته تو : معصومه گلیج🌹





👉🆔 @saraye_shahidan

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۲۹
احمد جانقربانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی