امام خمینی (ره) و نماز

آموزش مسائل شرعی به بچهها قبل از سن تکلیف
خانم فاطمه طباطبایی:
برخورد امام با بچهها بعد از سن تکلیف تابع مسایل شرعی بود و آقا در مسایل شرعی با کسی شوخی نداشت. البته کاملاً در چارچوب شرع بودند. مثلاً هیچ وقت صبح بچهها را از خواب بیدار نمیکردند که نماز بخوانند. معتقد بودند که خواب تکلیف ندارد.عقیده داشتند که پیش از رسیدن به تکلیف باید کارهای خوب و بد و مسایل شرعی را به بچهها گفت.(1)
وادار کردن بچهها به نماز قبل از سن تکلیف
همسر امام:
امام کم نصیحت میکردند. از هفت سالگی در تربیت دینی دقت داشتند؛ یعنی میگفتند از هفت سالگی نماز بخوان. میگفتند اینها (بچه ها) را وادار به نماز کن تا وقتی 9 ساله شدند عادت کرده باشند. من به ایشان میگفتم تربیتهای دیگرشان با من، نمازشان با شما. شما بگو، من که میگویم گوش نمیکنند. خودشان مقید بودند و میپرسیدند، اما همین که بچهها میگفتند نماز خواندهام قبول میکردند و کنجکاوی نمیکردند.(2)تشویق به نماز میکردند
آقای سیدرضا مصطفوی (نوه امام):
من هر موقع پیش امام میرفتم، مرا تشویق به خواندن نماز میکردند.(3)چند کتاب جایزه دادند
آقای سیدرضا مصطفوی:
من هر موقع پیش امام میرفتم مرا تشویق به نماز میکردند. یادم میآید که وقتی 5 ساله بودم وارد اتاق آقا شدم، دیدم دارند نماز میخوانند، من هم پشت سر ایشان نماز خواندم. پس از نماز امام چند کتاب به من جایزه دادند.(4)نمازت را خوب بخوان
آقای سید عمادالدین طباطبایی:
امام به من میفرمودند: «نمازت را خوب بخوان، چون پیامبران همیشه نماز میخواندند و نماز راه عبادت و حرف زدن با خداست و نمیشود نت به طور ظاهری با خدا حرف زد بلکه باید با گوش دل هم سخنان خدا را شنید».(5)زود برو نمازت را بخوان
آقای محمد تقی اشراقی (نوه امام):
یک روز امام داشتند توی حیاط قدم میزدند. من آمدم از کنارشان رد شدم به من گفتند: «بیا اینجا» رفتم پیش ایشان. گفتند: «نمازت را خواندهای» گفتم «نه» امام گفتند: «زود برو نمازت را بخوان که از ارزشش کم نشود.» و من رفتم نماز را خواندم و گفتهی امام را عمل کردم. من کلاس دوم راهنمایی هستم. امام در مورد درس به من میگفتند: هر وقت بیکاری پیدا کردید یا وقت اضافهای پیدا کردید بروید درستان را بخوانید، یاد بگیرید تا وقتی بزرگ شدید برای جامعهتان بتوانید خدمت کنید.(6)نماز خواندهای؟
خانم فریده مصطفوی:
تازه مکلف شده و شب خوابیده بودم که آقا با اخوی وارد شدند. خیلی سر حال و خوشحال بودند. پرسیدند: «نماز خواندهای؟» من فکر کردم چون الان آقا سر حال هستند، دیگر نماز خواندن من هم برایشان مسئلهای نیست. گفتم: «نه». ایشان به قدری تغییر حالت دادند و عصبانی شدند که ناراحتی سراسر وجودشان را فرا گرفت و من خیلی ناراحت شدم که چرا با حرف و عملم مجلس به آن شادی را تلخ کردم. (7)خواب را بر بچه تلخ نکن
خانم زهرا مصطفوی:
امام اصلاً برنامهشان بر بیدار کردن صبح نبود؛ یعنی ما اگر خدمت ایشان بخوابیم چه نماز شب و چه نماز صبح را چنان آرام میخوانند که ما اصلاً بیدار نشویم. هیچ وقت امام برای نماز کسی را بیدار نمیکنند، مگر کسی بسپارد. ما مکرر میسپردیم به ایشان که ما را بیدار کنید و ما را بیدا میکردند. اما چون خانوادهی شوهر من برنامهشان این بود که صبح بچه را بیدار کند به همین جهت همسرم صبحها که دختر من مکلف شد بیدارش میکرد. من عادت نداشتم به این کار و معتقد بودم که این کار درست نیست. اما ایشان معتقد بود که بچه باید عادت کن به بیدار شدن برای نماز صبح، تا زمانی که برنامه بر این شد که برویم نجف - آن موقع ایشان در نجف بودند - ما وقتی رفتیم نجف، به ایشان گفتم بروجردی لیلی را بیدار میکند. امام فرمودند: «از قول من به ایشان بگو خواب را بر بچه تلخ نکن». این کلام تأثیر عمیقی بر روح من و دخترم به جای گذاشت به حدی که بعد از آن دخترم سفارش میکرد که برای انجام نماز صبح به موقع بیدارش کنم.(8)اگر بیدار نشدید
خانم فریده مصطفوی:
امام صبحها کسی را برای نماز از خواب بیدار نمیکردند و میگفتند: «خودتان اگر بیدار میشوید، بلند شوید نماز بخوانید. اگر بیدار نشدید مقید باشید که ظهر قبل از نماز ظهر و عصر نماز صبحتان را قضا کنید».زمستان هم که بلند میشدیم میرفتیم سر حوض وضو بگیریم، اگر مثلاً کمی آب گرم داشتند میگفتند بیایید با این آب گرم وضو بگیرید. و اگر نبود که هیچ، در مورد نماز با ما هیچ سختگیری نکردند.(9)
شما که فردا میروید
خانم زهرا مصطفوی:
امام از کار خیلی ساده مثل نماز جمعه رفتن، وقتی میباشند ما رفتیم اظهار رضایت میکنند و این رضایت را در صورتشان میبینیم. یا تظاهراتی که پیش میآید به طور غیرمستقیم میگویند: «شما که فردا میروید». و به این صورت عنوان میکنند این چیزها ایشان را خیلی خوشحال میکنند. (10)خوشم آمد که به چنین نمازی رفتی
خانم زهرا اشراقی:
آن زمان که در مراسم نماز جمعه بمب گذاری کرده بودند من هم در نماز جمعه شرکت داشتم. مادرم و بقیه فامیل در خانه آقا بودند. چون خبری از من نشده بود همه دلواپس و نگران بودند. وقتی وارد خانه شدم، دیدم مادرم با حالت اعتراض آمیزی (چون از قبل هم شایع شده بود که یا عراقیها به نماز جمعه حمله میکنند یا بمب میگذارند) به من گفتند: «تو چرا رفتی، تو که باردار بودی، به خاطر بچهات هم که شده نباید میرفتی» ولی آقا سر ناهار نشسته بودند با خندهای به من گفتند: «سالمی؟» من تشکر کردم و آقا آهسته در گوش من گفتند: «خیلی کار خوبی کردی که رفتی، خیلی ازت خوشم آمد که به چنین نمازی رفتی».(11)پینوشتها:
1- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 383.
2- همان، ج 1، ص 42.
3- همان، ص 29.
4- همان، ص 60.
5- همان، ص 61.
6- همان.
7- همان، ص 29.
8- همان، ص 28.
9- همان، ص 29.
10- همان، ص 50.
11- همان.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: بهار جوانی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم