مدارج قرآن و معارج انسان

شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ


 مدارج قرآن و معارج انسان

 

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد الله الذیِ هدانا الصراط المستقیم، فدَعانا إلی مأدبتِه القرآنِ الحکیِم، و اقتفانا بالاقتداءِ بمخاطبِ وحیه: ( وَ إنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ)(1) و جَعَلنا من شیعةِ آل یس المکرّمین بلطفه العمیم، و اجتبانا إلیه بإحسانه القدیم.
و بعد همی گوید: مفتاق به رحمت رحیمیه خدای متعالی، حسن حسن زاده آملی که این کراسه اشارتی به مدارج قرآن و بشارتی به معارج انسانی می نماید، بدین امید که نفوس مستعده را هشداری به غایت قصوای انسانی و آگاهی به هم جواری وجود صمدانی باشد. و بدین نظر آن را « رساله مدارج و معارج » نامیده است. و الله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغیوب.
بدان که مجد و عظمت هر چیز به حسب کمال اوست و کمالی فوق کمال واجب الوجود بالذات متصور نیست. و انسان که از جمادات و نبادات و حیوانات اشرف است، هر چه در اتصاف به کمالات واجب الوجود قوی تر باشد، در کمال از دیگر افراد انسان پیشتر و به مبدأ واجب الوجودی نزدیک تر است و آثار وجودی او بیشتر است. و چون انسان کامل مجمع اسما و صفات واجب تعالی است، امجد و اعظم از دیگر افراد انسان است، زیرا اکمل از آن هاست.
و این اسما و صفات، الفاظ نیست، بلکه معانی و حقایق عینیه است، و این اسمای لفظی اسمای اسمایند، و آن که متصف به این اوصاف حقیقیه عینیه است، ولایت تکوینی دارد؛ زیرا مفاتیح غیب به اذن الله تعالی در دست اوست، و قلب او خزانه ی اسرار و علوم الهی است، و مؤید به روح القدس است، و ازملک تا ملکوت، همه مراتب این انسان کامل است.
لذا امام قافله نوع انسانی و غایت مسیر تکاملی آن و صراط مستقیم و صراط الی الله بلکه صراط الله است که دیگر افراد باید راه تقرب به او را سیر نمایند تا به کمال انسانی خود که همان مجد و عظمت، مایه سعادت آنان است، نایل شوند.
انسان در میان جانداران دارای شأنیتی است که تواند از قوّت به فعلیتی رسد که صاحب مقام عقل مستفاد گردد و این طریق استکمال نفس ناطقه است.
و صاحب ولایت کلیه اعنی انسان کامل همه ی این مقامات و مراحل را مع الاضافه واجد است.

انسان در مقام و مرتبت عقل هیولانی فقط قابلیت استکمال دارد و پس از آن که به اولیات و بدیهیات آشنا شده است. این حالت را عقل بالملکه گویند، زیرا این سلسله علوم اولیه، آلت اکتساب نظریاتند که نفس بدان ها قدرت اکتساب و ملکه انتقال به نشئه ی عقل بالفعل حاصل تواند کرد، ولی هنوز نفس صاحب مرتبت عقل بالفعل نیست؛ زیرا به ادراک اولیات و مفهومات عامیه قدرت تحصیل وجود نوری عقلی که علم است، هنوزحاصل نشده است. و چون ملکه و قدرت بر استحضار علوم نظری پیدا کرده است که به منّت و ملکت حاصل در خویش هر وقت بخواهد تواند نظریات را به دست آورد. در این حال نفس ناطقه را تعبیر به عقل بالفعل می کنند که از قوت به فعل رسیده است. و چون خود کمالات علمی و معارف نوری عقلی در نزد حقیقت نفس حاضر باشند، آن کمالات نوری را عقل مستفاد گویند، از این جهت که آن حقایق از عقل فعال که مخرج نفوس ناطقه از نقص به کمال و از قوت به فعل است، استفاده شده اند: ( وَ اللَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِیطٌ )(2)

هر یک از مراتب عقل هیولانی و عقل بالملکه و عقل بالفعل، قوه ای از قوای نفس است که اینها قوای نظری وی اند، ولی عقل مستفاد، قوه نفس نیست، بلکه حضور معقولات لدی النفس بالفعل است؛ چنانچه خواجه نصیر الدین طوسی در شرح فصل دهم نمط سوم اشارات نص دارد.
هیچ بخردی در این شأنیت نفس، دو دلی ندارد، بلکه تسلیم است و بدان تصدیق دارد و می بیند که خود هر چه از قوت به فعل می رسد، قدرت و سلطان وی بیشتر می شود و نور بینش وی فزونی می گیرد و از تاریکی نادانی رهایی می یابد و هر چه داناتر می شود، استعداد و آمادگی وی برای معارف بالاتر قوی تر می گردد و گنجایش وی برای گردآوری حقایق دیگر بیشتر می شود و از این معنا پی می برد که گوهر نفس ناطقه از نشئه دیگر و از ماورای عالم طبیعت و ماده است و به سرّ و رمز کلام عالی امیرالمؤمنین علی علیه السلام:« کلُّ وعاءٍ یَضیقٌ بما جَعِلَ فیه إلّا وعاءُ العِلم فإنّه یَتَّسِعُ»(3)می رسد.
و چون روح انسان هر اندازه بیشتر نایل به حقایق نوری وجودی عقلی شد، استعداد و ظرفیت وی برای تحصیل و اکتساب معارف بالا بیشتر می شود. سرّ این جمله بلند دعای افتتاح که ظاهراً از منشاَت امام عصر - علیه السلام - است نیز معلوم می گردد که فرمود: « الذی لا تنقصُ خزائنُه و لا تَزیده کثرةُ العطاءِ إلّا جوداً و کرماً إنّه هو العزیز الوهّاب».
و چون صورت مقرون به ماده پس از تفرید و تجرید نفس ناطقه آن را از ماده، و یا به انشای نفس ناطقه مانند آن را در خود با اعداد آلات قوای جسمانیه که « العارفُ یَخلقُ بهمّتِه ما یکون له وجودٌ من خارجِ محلِّ الهمّة»(4)، و یا از ناحیه ارتباط نفس به حقایق اشیا از راه اتصال به علت آن ها که « إنّ روحَ المؤمنَ لأشدُّ اتّصالاً بروحِ اللهِ من اتّصالِ شعاعِ الشمسِ بها»(5) صورت فعلی مجرد بدون ماده می یابد، و وجود آن به نفس قائم است و نفس با آن ها معیت قیومیه و اضافه اشراقیه دارد، و سخن فقط در دانستن مفاهیم و معانی کلیه آن ها که ماهیت آن هاست نیست؛ زیرا مفاهیم معقولات و مفهوم عاقل همه از یک دیگر متغایرند، بلکه دست یافتن به انحای وجودات عینی آن ها، واشتداد وجود نفس، و بودن وجود آن در عوالم عدیده، به حکم هر عالم است، به حکم اصل اصیل اتحاد عاقل به معقول، بلکه مدرک به مدرک نفس نفس می شوند و شیئیت شیء نیز در حقیقت به صورتش است.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۲۲
احمد جانقربانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی